جمکران

فردا با خواهرام و عمه کوچیکم و البته خانواده هاشون می ریم قم و جمکران. این گروه ما معمولا هر جا می ریم ثابته. خیلی هم خوش می گذره اما دفعه اوله که رفتنمون زیارتیه.   

حبوبات آش و اینجا می پزیم و اونجا سر هم می کنیم. فکر کنم تو هوای سرد هیچی مثل آش رشته دلچسب نباشه. 

جای همتون و خالی می کنم و بهترین آرزوها رو هم براتون دارم. 

 

از اول زیحجه روزه بودم که امیدوارم خدا قبول کنه. هم از من و هم از اونایی که این نه روز و روزه گرفتن. 

دیشب تلویزیون رفتن حاجیها به صحرای عرفات و نشون می داد منم دلم می خواد  اما می گن الان ثبت نام کنی ده بیست سال دیگه نوبتت می شه!!!  بیست سال فکر کن!!! تا اون موقع کی مرده کی زندست؟  

 

پ.ن ما برگشتیم. جایتان خالی خییییلی خوش گذشت. ساعت ۳۰/۱۰ شب رسیدیم خونه. صبح هم با زور و بلا اومدم سر کار. دارم از خواب و خستگی غش می کنم. تازه دیشب جومونگ و هم ندیدیم :(   

ماندن یا رفتن مسئله این است!

بعضی وقتا که از این زندگی یکنواخت و مشکلات کاری و بی نظمی و حق کشی و خیلی چیزای دیگه خسته می شیم به فکر می افتیم که بریم یه کشور دیگه و اینجا رو بذاریم واسه اونایی که مثل اختاپوس افتادن روش و جز خودشون به هیچ کس و هیچ چیز دیگه فکر نمی کنن. مخصوصا همسرم خیلی به رفتن راغبه. اما دلبستگیهامون بیشتر از اونه که بتونیم راحت همشون و بذاریم و بریم. گاهی فکر می کنم مگه چند سال می خواهیم زندگی کنیم که خودمون و اسیر غربت و دوری از عزیزانمون کنیم. من شب نشینیها و دور هم بودنا رو خیلی دوست دارم. قرار گذاشتنای گاه و بیگاه و دسته جمعی جایی رفتن و خیلی دوست دارم. فرقی نمی کنه خانواده خودم باشن یا همسرم همشون خوب و دوست داشتنین. فکر اینکه دیگه شبهای یلدا دور هم جمع نشیم. ماه رمضونا افطاری جایی نریم و کسی نیاد. تو نذریها و عزاداریهای شبهای محرم در جمع همسایه های خوبمون نباشیم و خیلی چیزای دیگه که هر روز برامون خاطره می سازه و شاید با دور شدن از اونها دلمون جزعی تریناشون و بخواد و ما دیگه دستمون از براورده کردنش کوتاه باشه. می دونم آدما زود به شرایط عادت می کنن اما آدم باید بدونه که داره چی و فدای چی می کنه و در ازاء اینهمه چیزای خوب که قراره از دست بده چی می خواد به دست بیاره. تغییردادن شرایط سختتر از اونه که فکرش و کنی مخصوصا که نمی دونی قراره اون طرف چی پیش بیاد و زندگیت چطوری بشه. با همه این حرفا باز وقتی آزرده خاطر و خسته ایم فکر رفتن اگرچه بسیار زودگذر اما سراغمون میاد. گاهی فکر می کنم اگه همه خانواده و خواهرا و عمه ها و خاله ها و قوم و خویش حاضر بودن با هم کوچ کنن منم راضی به رفتن می شدم اما اینجوری که دلم و بذارم پیش اینا و خودم برم هیچ فایده نداره. با این حساب بشینیم سر جامون و با این همه دلبستگی فیلمون یاد هندستون نکنه بهتره. 

فکر می کنیم

تمام روز داریم فکر می کنیم. گاهی تمام فکرمون متوجه کاریست که داریم انجام می دیم. به خود کار یا عاقبتش یا رفتار و عکس العمل اطرافیان. گاهی به دغدغه های روزمره می اندیشیم. فکر می کنیم و قلم می زنیم. فکر می کنیم و دکمه های کیبورد و یکی پس از دیگری فشار می دیم. فکر می کنیم و راه می ریم و گاهی اونقدر غرق در افکارمون هستیم که از روی عادت به طرف خونه می ریم و کلید و می چرخونیم و داخل می شیم و معلوم نیست اونقدر غرق شدیم که سلام همخونمون و بشنویم یا نه.

 

ما آدمها در همه حال داریم فکر می کنیم. حتی سر نماز، قبل از خواب، در تاکسی و در همه حال فقط نمی دونم چرا با این همه فکر قبل از حرف زدن هیچ فکر نمی کنیم و نمی فهمیم که این حرف چه اثر بدی رو طرفمون می ذاره. گاه دلش و می شکنه و گاه ارزش خودمون و از عرش به زیر فرش میاره.

 

گاهی راجع به موفقیت کارامون اونقدر اغراق آمیز فکر می کنیم که دیگه از فکر گذشته خیالاتی و رویایی می شیم و گاهی اونقدر عاقبت کاری و که انجام دادیم بد تعبیر می کنیم که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده زار می زنیم و می خواهیم از همه فرار کنیم.

 

افکارمون مغشوش و به هم ریخته است و اغلب بی نتیجه رها می شه بدون اینکه خودمون بفهمیم کِی یه موضوع دیگه رو برای فکر کردن به جای موضوع قبل انتخاب کردیم و این کار همینطور زنجیروار ادامه داره و ما مدام از این شاخه به اون شاخه می پریم.

 

شاید این همه درگیری و گاه بی هدفی و یا بی انگیزگی و از ظاهر آدمها هم بشه فهمید. مخصوصا نسل جوون که خیلیهاشون موهایی آشفته دارن و پوششی که قبلا می گفتن شنبه یکشنبه و الان میگن مد روز. شکی نیست که ما ظاهرمونم بر اساس تفکراتمون درست می کنیم.

 

از این همه فکر چند درصدش درست حسابی و به درد بخوره؟ چند درصدش به مرحله عمل می رسه و چند درصدش احمقانه و زود گذر و بی فایدست؟

 

پ. ن بی ربط: رفتیم سینما فیلم کنعان. از بازی خوب ترانه خیلی لذت بردم. گلشیفته فراهانی و باران کوثری و ترانه علیدوستی هر سه تقریبا همسن و سال و هر سه فوق العاده اند و من واقعا بازی تک تکشون و دوست دارم. تو این فیلم همه بازیگرا خوب بودن به جز افسانه بایگان که همیشه بازیش مصنوعی و یک شکله البته از نظر من. قدرت بازیگرا بسیار زیادتر از قوت فیلمنامه بود. ظاهرا فکر فیلمنامه نویسها هم مثل افکار خیلی از آدما پر مشغله و گاه بی محتوا و گاه بدون نتیجست؟