دلم مثل کوه سنگینه. 

همه تلاشم و کردم تا دیگه این بدسرشت دروغگو رو در این سمت  نینم. با این همه موسوی چرا باید باز هم تو انتخاب شوی؟ سیاهترین دوره ریاست جمهوری دوره توست.  

بعد از دیدن اون CD اونقدر گریه کردم و فکر کردم که تو در تمام این روزهای ریاستت لحظه ای به آن فکر نکرده بودی. تو به همه مردم رودست زدی. از تو به اندازه اسکندر مقدونی و چنگیز مغول متنفرم. با حضور دوباره تو احساس می کنم خاک پاکم را به یک اجنبی دیوسیرت سپرده ام. هیچ وقت از یک واقعه سیاسی اینقدر ناراحت نشده بودم. 

 

خدا جای حق نشسته است. ما نتوانستیم حقمان را بگیریم. خدایا جز وجود حق ستانت کسی را نداریم.  

نظرات 4 + ارسال نظر
فواد شنبه 20 تیر 1388 ساعت 02:16 ب.ظ http://foadzokaei.blogfa.com

سلام
چی خواستیم؟
که چی شد؟
ما هرچی خواستیم تو دلمون خواستیم.....
موفق باشید
دوست من باش
منتظرم

تمیم پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام قلموی عزیز...
من هم به اندازه ی شما در این رابطه غمناکم
شاید هم بیشتر....
هم از اینکه کاری از دستم بر نمی آید...
راستی...
ما را چه می شود که دیگر مهمانی مان نمی آیید...
خوشحالمان کنید
مثل همیشه ی روزگار...

تمیم شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 07:15 ق.ظ

سلام ...
آمده ام تا فرا رسیدن عید سعید فطر را به همراه آرزوی قبولی طاعات و عبادات، تبریک بگم...
عیدتون مبارک.

رهسپار پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://rah3paar.parsiblog.com

سلام
واقعا تحمل او ممکن نیست. اما ما تلاشمان را کردیم و نشد. باید منتظر گشوده شدن پنجره امید ماند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد