دلم مثل کوه سنگینه. 

همه تلاشم و کردم تا دیگه این بدسرشت دروغگو رو در این سمت  نینم. با این همه موسوی چرا باید باز هم تو انتخاب شوی؟ سیاهترین دوره ریاست جمهوری دوره توست.  

بعد از دیدن اون CD اونقدر گریه کردم و فکر کردم که تو در تمام این روزهای ریاستت لحظه ای به آن فکر نکرده بودی. تو به همه مردم رودست زدی. از تو به اندازه اسکندر مقدونی و چنگیز مغول متنفرم. با حضور دوباره تو احساس می کنم خاک پاکم را به یک اجنبی دیوسیرت سپرده ام. هیچ وقت از یک واقعه سیاسی اینقدر ناراحت نشده بودم. 

 

خدا جای حق نشسته است. ما نتوانستیم حقمان را بگیریم. خدایا جز وجود حق ستانت کسی را نداریم.  

ماشین خانه نشین

دو سه ماه پیش یک ماشین خریدیم که از خریدش خوشحال بودم. 5/4 من دادم و قرار هم بود به همان قیمت بخریم اما اتومبیلی که همسرم انتخاب کرد ما را یک میلیون زیر قرض برد که این کمی ناراحتم کرد. گفتم مهم نیست خودش می دهد. من همین در توانم بود که دادم. اما نشد و همچنان خرج این ماشین با من است چون با پرداخت اقساط و خرج خانه چیزی برای همسر جان نمی ماند. خب من هم شکایتی ندارم. ولی انتظار داشتم که دیگر از دست مترو و اتوبوس برای رفتن به مهمانیها راحت شوم که نشد. همسرم رانندگی می داند اما خودش را می ترساند و من طی این مدت دو بار بیشتر سوار این ماشین نشده ام و هنوز مهمانیها را با مترو و اتوبوس می روم و ماشین مثل روز اول جلوی در پارک است.  دیگر از داشتن ماشین هیچ احساسی ندارم. مثل آن کودکی شده ام که عاشق یک عروسک می شود و مادرش آن را برایش می خرد اما می گذارد بالای کمد تا او دست نزند. قبلا لااقل آرزوی داشتنش برایش شیرین بود اما اکنون عذاب آور است که دارد و نمی تواند استفاده کند.

 

می دانم اینطور نمی ماند اما به کلی آن شادی روز اول را از دست دادم. چه می دانم. این نیز بگذرد.

دولت مهر!!!!

چند روزی بود که به خاطر کابل برگردون تلفنمون قطع بود. خدا به خیر بگذرونه قبض موبایلمون چند میاد!!

صحبت قبض شد می گن قیمت قبوض بدون یارانه خواهد شد اما تکلیف مایی که هنوز سبد کالا نداریم و پول نفت و سر سفره هامون ندیدیم و قیمت یارانه ها رو جیرینگی تو حسابمون نمی ریزن چیه؟ چرا این دولت هر کاری با مردم می کنه هیچ کس صداش درنمیاد؟ اگه تو خیابون یکی ناخواسته به اون یکی چپ نگاه کنه می پره تو سرش و حسابش و می رسه اما وقتی اینجوری خونش و تو شیشه می کنه صداش درنمیاد. هر سال می زنیم تو سرو کلمون و می گیم اگه دین نداری لااقل آزاده باش ولی ما نه تنها رفته رفته داریم بی دین می شیم حتی آزادیمونم داریم از دست می دیم و باز خفه خون گرفتیم. می ترسم بشیم مثل اون زمون که داروغه میومد و همه هستی مردم بدبخت و ازشون می گرفت و انقدر براشون میموند (اگه میموند) که زنده بمونن. خدا خودش به خیر کنه!!

 

از دست آقای همسر حسابی عصبانی و ناراحت بودم و یک کلمه حرف نمی زدم وگرنه باید داد می زدم ولی همینجور خون خونم و می خورد تا بعد که یه خورده فکرم و جمع کردم نشستیم قشنگ سنگامون و با هم واکندیم و دوباره شدیم مثل دو تا دوست خوب. حرف زدن عجب نعمتیه خدایا متشکرم. البته گاهی با اینکه داری با همزبونت حرف می زنی باز حرفت و نمی فهمه و یه چیزای عجیب غریبی واسه خودش تعبیر می کنه که تو شاخ درمیاری ولی با این حال بازم خیلی خوبه.

 تو یه کتابی خوندم که حیوونا هم قبلا حرف می زدن تا اینکه حضرت آدم یک بار با چوب به یک گاو می زنه که چرا فرمان نمی بره. گاوه می گه تو چرا می زنی مگه وقتی تو نافرمانی کردی خدا تو رو کتک زد؟ حضرت آدم به خدا شکایت می کنه که نذار اینقدر پیش این حیوونا خار و خفیف شم و اونا اینطور به من منت بذارن. خدا کلام و از حیوونا می گیره و به هر کدومشون یک نوع صدا می ده.

 

چند روز پیش که موقع اذان صبح بیدار شدم در حالیکه سکوت  بود و سکوت یک دفعه صدای همه جک و جونورا با هم دراومد تا یکی دو دقیقه و بعد دوباره سکوت شد. موقع اذان حتی حیوونا هم عبادت خدا رو می کنن. درعجبم از بعضی آدما که چطور این چیزا رو می بینن و باز دریغ از دو رکعت نماز!!!! یاد اون شعر سعدی افتادم: 

دوش مرغی به صبح می نالید              عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش 

جریان مردیه که دم صبح صدای مرغی رو می شنوه که داره مدح و صنای خدا رو می گه در حالیکه خودش تو رختخوابشه . . .  

  

رمانتیک وار نه رمانتیک وارونه

هر آدمی قبل از ازدواج تصوارتی داره که معلوم نیست چند درصدش به حقیقت بپیونده. من و همسرم دو ساله که ازدواج کردیم و شکر خدا زندگی خوبی داریم. اما قبلا زندگیم و خیلی رمانتیک تر از این تصور می کردم. مثلا هیچ فکر نمی کردم انقدر همسرم خوابالو باشه که هنوز سرش به بالش نرسیده بخوابه یا اینکه هیچ وقت رو به هم نخوابیم و همیشه پشتمون و کنیم به هم بخوابیم. فکرمی کردم همسرم گاه و بیگاه هدایایی هر چند کوچیک برام بخره یا گاهی موهای بلندم و شونه کنه یا خیلی فکرا که شاید هر دختر دیگه ای تو سرش داشته باشه اما الان واقعا نمی تونیم رو به هم بخوابیم یا همدیگر و بغل کنیم چون نفس کم میاریم و خفه می شیم از گرما. 

 کادو مادو هم خبری نیست چون همش می ترسه من خوشم نیاد وواقعا هم ترسش به جاست. نمی دونم چرا واسه من می خواد خرید کنه سلیقش نم می کشه. نه اینکه فکر کنید ارزون می خره ها نه اما بد می خره. یه بار یه ادکلن گرفته بود که بوی پماد می داد یه بارم یه دامن گل گلی که با هیچ لباسی نمی تونم ستش کنم و وقتی می پوشم انقدر بدتیپ می شم که بیا و ببین. البته همیشه ازش تشکر می کنم و الکی می گم وایی چقدر قشنگه اما تو دلم غصه می خورم که آخه با چه رغبتی از این استفاده کنم.  

الان دیگه همون هیچی نخره خوشحالترم. خلاصه که یه وقتا آدم چی می خواد و چی میشه البته بدون این قضایا هم میشه خوشبخت بود اما رمانتیک نه.