آرزوهای بر باد رفته

برای زنی مثل من که چند ساله خودم کار می کنم و خرجم با خودمه تصور این که بخوام این استقلال مالی رو از دست بدم بسیار آزاردهنده و گاه ترسناکه.

تصمیم گرفتم از سال آینده دیگه سر کار نیام شایدم یکی دو ماهش و بیام و بعد دیگه کار و بذارم کنار چون قصد داریم بچه دار بشیم.

الان که دو نفری سر کار می ریم اگرچه مدام با همیم و همسرم هم در تمامی امور خانه کمکم می کند اما اونقدرا انرژی ندارم تا بتونم اون زندگی پر حرارت و دلخواه خودم و برای همسرم فراهم کنم. از کار بیرون و تنشهای بی اندازش خسته ام. از سر و کله زدن با همه و در آخر هم نون بخورو نمیر گرفتن خسته ام. گاهی تو خونه حتی همت نمی کنم یک دستمال روی میز بکشم. وقتی برای خودم ندارم. گاهی اونقدر از خودم دور می شم که دلم برای خودم تنگ می شه. دوست دارم با خیال راحت کتاب بخونم، بخوابم، خرید کنم و حتی گاهی در مهمانی های زنانه نزدیکانم شرکت کنم. با وجود تمام اینها از اینکه بی کار بشم و منتظر حقوق آخر ماه همسر آزرده ام. نمی دونم چه کار کنم. توی تهران هم که کار نیمه وقت درست و حسابی پیدا نمی شه. البته یه فکرایی دارم اما نمی دونم چرا هیچوقت شانس زیادی در اجرای کارهای فردی نداشتم و حالا از همین می ترسم.

چندین ساله که کار می کنم اما نتونستم به خواسته های قلبی خودم برسم. نتونستم استعداد نقاشی رو که خداوند به من داده پرورش بدم. هیچ وقت پولی نموند تا صرف هزینه کلاس و وسایل بشه. بعد هم که بچه دار بشم دیگه قطعا این آرزو رو به گور خواهم برد. خدایا شرمنده ام که این نعمت تو را هرز رها کردم.

نتونستم رمانم و که یکی از بزرگترین انتشارات های ایران تایید و در نوبت چاپ قرار داده زودتر به چاپ برسانم. پولی نماند تا صرف هزینه های آن کنم. قرار است خود انتشارات با هزینه خودشان آن را چاپ کنند اما این قرارداد و قولیست که چهار پنج سال پیش به من دادند و شاید تا صد سال آینده هم به تحقق نرسد. خدایا شرمنده ام که سرخورده شدم و این استعدادی را هم که به من دادی مثل نقاشی هرز رها کردم و همه شور و اشتیاقم برای رمان دوم در همان اواسط کتاب خشکید.

از دویدنها و نرسیدن ها خسته ام. دلم نقاشی و سفالگری و مجسمه سازی می خواد. دلم لبریز از هنر شدن و می خواد.

افسوس که اوضاع مالی و شرایط خانوادگی هیچ همخوانی و تناسبی با استعدادهای خدادادیم نداشت. بعد از این هم امیدی به تحقق آنها ندارم. تا خدا چه خواهد.

سرای صوفیان و بلاد کفر

مامان: یخچالمون خراب شده باید یه نوش و بخرم. تو از یخچالت راضی هستی؟

من: آره تو این مدت نه برفک زده نه صدای زیادی داره. اندازه و جاشم خوبه.

مامان: پس از مال تو می خرم.

مامان: الو نمایندگی! ما یه وسیله از شرکت شما خریدیم که قیافش شبیه یخچاله اما عین اجاق گاز گرمه!!!

نمایندگی یه نفر و می فرسته.

نماینده: یخچال شما گاز نداره

مامان: مگه می شه یخچال گاز نداشته باشه!!!

نماینده: حتما از دستشون در رفته دیگه پیش میاد. فردا دوباره میام.

فردا نماینده با دم و دستگاه میاد و گاز یخچال و بهش برمی گردونه.

من از پشت تلفن: وا مامان سمت ما یه قطره بارون هم نمیاد اما اونجا انگار طوفانه!!!

مامان با صدای بلند: طوفان نیست صدای یخچاله از وقتی گاز پر کردیم سرسام گرفتیم. همه جاشم پر برفک می شه.

من: خب به نمایندگیش بگو

مامان: فایده نداره. این همه هم پولش و دادیم هیچ به درد نمی خوره. هنوز یه هفته نشده از پیچاش زنگاب میاد پایین. از جنس ایرانی دیگه چه انتظاری می شه داشت؟!!

من: راست می گی همیشه اولش و خوب می زنن بعد دیگه تا آخر گند می زنن.

               

                           *************************************

امان از دست این مملکت کفر. کم از دستشون زجر می کشیم. حالا ببین چه کارایی می کنن. کم تو سرما و تو گرما دسته جمعی گلومون و پاره می کنیم و می گیم الهی بمیرید. اصلا انگار هر چی نفرین می کنیم دعا می شه به جونشون خاک برسرای نوکیسه. هیچ گذشته و فرهنگ هم ندارنا حالا واسه ما دم دراوردن. از بس که خودشیرینن خودشون و همه جا جا کردن. آخه خودشیرینی تا چه حد؟

 همکار ما رفته بوده آلمان و یک جعبه شکلات آورده بود. همینکه در جعبه رو باز می کنه یه کرم اونجا می بینه. سریع درش و می بنده و با پست می فرسته برای کارخونه تولیدکنندش تو بلاد کفر. اون خاک برسرا هم در حالیکه داشتن از خودشیرینی می مردن یک نامه عذرخواهی با یک کارتون از انواع محصولاتشون واسه این می فرستن.

 آخه آدم این طوری مشتری جذب می کنه!!! اصلا مگه مشتری آدمه که تو بخواهی جذبش کنی؟ واسه چی  خودت و کوچیک می کنی و ازش عذر می خواهی؟ مشتری می خواست چشاش و باز کنه ببینه چی می خره. خنگ بازی اون و که تو نباید جواب بدی. تو زحمت خودت و کشیدی. هزار جا با خط ثلث و نستعلیق نوشتی پس گرفته نمی شود باز این مشتری پر رو می گه جنس نو تو کارتون و من ندیم. اصلا جوابش و نده بذار روش کم شه. ما اگه می خواستیم از این حاتم بخشیهای فرنگیها رو بکنیم که دیگه نمی تونستیم پراید جیگولو و سمند گامبالو و پ‍ژو آتش افروز تولید کنیم. خاک بر سر بی استعدادشون هزار ساله دارن بنز تولید می کنن. ببینید ما چند ساله تولید پیکان و قطع کردیم یاد بگیرید. خودشیرین های نو کیسهء از لای بوته دراومدۀ بی فرهنگ و آبا و اجداد. صبرکنید این دفعه که پرچم شمارم آتیش زدیم می فهمید با کی طرفید.     

تلخ

تا حالا این موضوع و نشنیده بودم. وقتی برام تعریف کردن به قدری متاثر شدم که نتونستم اینجا حرفی ازش نزنم.

 دخترعمه هام تو مقطع راهنمایی درس می خونن. جایی که شاید معلوم شه بچه ها به کدوم سمت گرایش دارن. جایی که خیلیهاشون بسیار نادانن اما فکر می کنن بزرگ و دانا شدن. وقتی گفتن بچه هاشون تو مدرسه مواد مخدر استفاده می کنن چشمام گرد شد. گفتن دو سه تا جنین تو دستشوییهاش پیدا شده صدای حیرتم دراومد و دوباره گفتن گاهی کاملا برهنه می شن و با موبایل از هم فیلم می گیرن. نمی تونم بگم که چقدر متاثر شدم.

 بچه های بی گناه و معصومی رو که خداوند به پدر و مادرا داده چطور بار اومدن که بدتر از حیوانات بنده نفسشون شدن و کارهایی انجام می دن که اصلا به فکر بزرگترهاشونم نمی رسه. تفاوت سنیمون ده دوازده سال بیشتر نیست اما این همه تفاوت رفتاری آدم و به یک بهت حیرت انگیز فرو می بره. یک ناباوری گنگ.

 قدیمها مکتب خونه ها دانشمند تربیت می کرد،‌ مدارس قدیم انسان و مدارس جدید شاید گرگ. گرگهایی گرسنه و سرکش. درنده و روباه صفت. مکار و نادان.

سردر نمی آورم. نسل آینده چه خواهد شد؟ دلم برای صفای کودکی و شرم بلوغ تنگ شده. نکند اینها هم به افسانه ها بپیوندند.